سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگامی که نزد آموزگار یا در مجلس های دانش نشستید، نزدیک هم شوید و برخی پشت برخی دیگربنشیند . مانند دوران جاهلیت پراکنده منشینید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
الهه ناز
  • کل بازدیدها: 8800 بازدید

  • بازدید امروز: 10 بازدید

  • بازدید دیروز: 1 بازدید
  • همیشه در قلب منی عزیزم . س
    سیامک ( 88/2/23 ساعت 10:53 ع )

    آموخته ام که . . .

    آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود.
     
    آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .


     
    آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم .
     
    آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان .


     
    آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند ، که بمن میگوید « تو مرا شاد کردی »
     
    آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است .


     
    آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهمتر است .
     آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده میشود « نه » گفت .
     


     آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم .
     
    آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به «دوستی» داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم .


     
    اموخته ام که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش.
     
    آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.


     
    آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید ، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم .
     
    آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد.


     
    آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم ، انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
     
    آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید .


     
    آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد.
     
    آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست .


     
    آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن .
     
    و آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست


     و آموخته ام که عشق ،  مهربانی ، گذشت ، صداقت و بلند نظری خصلت انسانهای انسان است.

     

    معلم پای تخته داد میزد

    صورتش از خشم گلگون بود

    ودستانش به زیرپوششی از گرد پنهان بود

    ولی آخرکلاسیها،

    لواشک بین خود تقسیم میکردند

    وان یکی در گوشه ای دیگر"جوانان"را ورق می زد

    برای اینکه بیخودهای وهومیکرد وباآن شور بی پایان،

    تساویهای جبری را نشان میداد

    با خطی خوا نا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک

    غمگین بود

    تساوی راچنین نوشت:یک با یک برابر است.

    از میان جمع شاگردان یکی برخاست،

    همیشه یک نفرباید بپا خیزد...

    به آرامی سخن سرداد:

    تساوی اشتباهی فاحش ومحض است.

    نگاه بجه ها نا گه به یک سو خیره گشت و

    معلم مات برجا ماند

    واو پرسید:اگر یک فرد انسان،واحد یک بود

                              آیا باز یک با یک برابر بود

    سکوت مدهشی بود وسئوالی سخت.

    معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود

    واو با پوزخندی گفت:

    اگر یک فرد انسان واحد یک بود

    آنکه زور وزر بدامن داشت بالا بود وآنکه                    

                         قلبی پاک ودستی فاقد زر داشت پایین بود    

    اگر یک فرد انسان واحد یک بود

    آنکه صورت نقره گون ،چون قرص مه میداشت بالا بود

    وان سیه چرده که مینالید پایین بود ؟

    اگر یک فرد انسان واحد یک بود ،

    این تساوی زیرورو میشد

    حال میپرسیم یک اگر با یک برابر بود

    نان ومال مفتخواران از کجا آماده میگردید؟

    یا چه کس دیوار چین ها را بنا میکرد؟

    یک اگر با یک برابر بود

    پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟

    یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

    یک اگر با یک برابر بود

     پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟

    معلم ناله آسا گفت:

    بچه ها در جزوه های خویش بنویسد:

                                          یک با یک برابر نیست...



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    سلام
    عاشق
    همیشه در قلب منی عزیزم . س
    دوستت دارم
    عشق من
    اشک دل
    سلام
    خیلی دوستت دارم
    سلام
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================