سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار ، و درون آن زهر مرگبار . فریفته نادان دوستى آن پذیرد ، و خردمند دانا از آن دورى گیرد . [نهج البلاغه]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
الهه ناز
  • کل بازدیدها: 8790 بازدید

  • بازدید امروز: 0 بازدید

  • بازدید دیروز: 1 بازدید
  • عاشق
    سیامک ( 88/2/24 ساعت 1:32 ص )

     

    سلام عزیزمسلام عزیزم

    فقط تو

    همه حرفهایم از جنس بارن است

    کاش نوازش نور بر شبنم وجودم را حس کنم تا در تو محو شوم...

    کاش می دانستم از کدام قاصدک باید خبرت را بگیرم...

    بر بال کدام پروانه آتش دلم را نقش کنم و برای کدام کفتر از حریم مقدست بگویم...

    چشمانم بی تاب دلم پرشور و نفس هایم بی دم شده...

    جانم!!!!

    کاش می بودی و من را از این همه دلتنگی می رهانیدی که بودنم با تو معنی می یابد...

    ای معنای بودنم در کدامین سرزمین سبز تو را بجویم...

    که در هیچ جایی جز سرزمین دل تو مرا راه نمی دهند...

    م ی ت ر س م

    از این که برای گذر از دل تو هم نالایق باشم!!!

    سلام عزیزم

    سلام عزیزم

    زمان های قدیم؟ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

    ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک!

    دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

    چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد؟‌ همه قبول کردند.

    دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک؟ ... دو؟ ... سه؟ ... !

    همه به دنبال جایی بودند که قایم بشوند.

    نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.

    خیانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

    اصالت به میان ابر ها رفت.

    هوس به مرکز زمین راه افتاد.

    دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت؟به اعماق دریا رفت.

    طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.

    حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق.

    آرام آرام همه قایم شده بودند و

    دیوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه؟ هفتادو چهار؟ ...

    اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

    تعجبی هم ندارد. قایم کردن عشق خیلی سخت است.

    دیوانگی داشت به عدد ؟؟؟ نزدیک می شد؟ که عشق رفت وسط یک دسته گل رز آرام نشت.

    دیوانگی فریاد زد: دارم میام. دارم میام ...

    همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود.

    بعد هم نظافت را یافت. خلاصه نوبت به دیگران رسید. اما از عشق خبری نبود.

    دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

    دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

    صدای ناله ای بلند شد.

    عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد؟ دست هایش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.

    شاخهء درخت؟ چشمان عشق را کور کرده بود.

    دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت

    حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

    عشق جواب داد: مهم نیست دوست من؟ تو دیگه نمیتونی کاری بکنی؟ فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یار من باش.

    همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

    و از همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ... 

    سلام عزیزم

    سلام عزیزم

    سلام عزیزم



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    سلام
    عاشق
    همیشه در قلب منی عزیزم . س
    دوستت دارم
    عشق من
    اشک دل
    سلام
    خیلی دوستت دارم
    سلام
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================